بگذر، بگذار بگذرد، زندگی چنین میگذرد،
چون رود خروشان به دریا، به پایان میرسد.
لحظات شیرین و تلخ، به هم میآمیزند،
خاطرهها چون سایهها، به دنبال میآیند.
بگذر، بگذار بگذرد، غم و شادی و رنج و درد،
عمر گرانمایه میرود، چو باد بیامان میپرد.
از دست رفتهها را، مگر میتوان باز یافت؟
جز یادگاریهایشان، چه چیز دیگر میماند؟
بگذر، بگذار بگذرد، به سوی مقصد ابدی،
این قافلهی عمر، به سوی منزلگاه میرود.
با هر قدمی که مینهم، به پایان نزدیکترم،
تا در سکوت ابدیت، آرامش مییابم.
من فقط در همین حد می تونم شعر بنویسیم امیدوار کمک کننده باشه